Posts

Showing posts from September, 2010

فيلم اعدام صدام حسين

فیلم اعدام رهبر سابق عراق که در دادگاهي ويژه که بيش از يک سال ادامه پیدا کرد "به جرم جنايت عليه بشريت"

شعری به لحجه هراتی

روستایی زنی زاهل هرات جانب طفل خویش کرد ترات از دهن جوال گره کشود با پسر این چنین خطاب نمود ای جرم مرگ ور لک نا پاک... مر غ پر شی کلپ تو بمخاک سر صبح دست وروی نا شوری میخوری یک تغار جل شوری کیجیری ها الهی خناق توشه لکک هفت اجاق توشه کرک مرتکر که ور دشتی پس نبر دی بجای نگدشتی مکو از دست تو شدم سرقی کم بخور ای لدر که می ترقی

بشقاب های پرنده و حلقه های کشتزار

Image
بشقاب های پرنده و حلقه های کشتزار ---------------- از موضوعاتی که همیشه برای خودمه جالب بوده مسأله بشقاب های پرنده و موجودات فضایی هست. مشاهده اجسام پرنده ناشناس در آسمان تاریخچه دوری داره و از دیر زمانیه که برای انسان ها در هاله ای از ابهام قرار گرفته. دوره جدید تماس با موجودات فضایی از سال 1947 و همزمان با سقوط یکی ازی بشقاب های پرنده در شهر روزول ایالت نیومکزیکو آغاز شد . در همو سال مردم محل ادعا کردن که بشقاب پرنده رو دیدن و چند تا از موجودات داخل بشقاب پرنده رو هم زنده به دست آوردن که با مداخله ارتش آمریکا و بردن همه چیز به منطقه 51 ( منطقه ی مخفی در آمریکا که ادعا میشه فعالیت های محرمانه فضایی در آنجاه دنبال میشه ) و اعلام این که آن جسم یک بالون هواشناسی بوده ، قائله خاتمه پیدا کرد. چند سال بعد(در سال1979میلادی) یک قومندان نیروی هوایی آمریکا که از نزدیک آن بشقاب پرنده رو دیده بود اعلام کرد که آن جسم نه بالون بوده و نه موشک و موادی که از آن به دست آوردیم با این که از یک کاغذ هم باریک تر بودند اما نه میشد گرم شان کرد و نه شکل ی برای شان داد و نه سوراخ شان کرد که باز ارتش آمریکا همه

پري رويايي من

Image
روزگاري بود که کودکي شب‌ها در خواب، یک پري آسماني را مي‌دید. پري زيبا رو او را نوازش مي‌کرد، او را در آغوش مي‌کشید و ساعت‌ها با او بازي مي‌کرد. پري غم‌هاي پسر را از دلش مي‌شست و به او شادي و مي‌داد. روزگار همین‌طور مي‌گذشت و پسر بزرگتر مي‌شد. تا اين‌که شبي پري به خواب او آمد. خم شد و او را بوسید و به او گفت که " دیگر نمي‌توانم زیاد با تو باشم، تو دیگر داري بزرگ مي‌شوي اما بعدا دوباره سراغت مي آیم... مي آیم و دوباره به تو شادي خواهم داد و باز در آغوشت خواهم کشید." پسرک بزرگ و بالغ شد و پس از دبيرستان در رشته کامپيوتر اينجينرينگ مشغول تحصيل شد. بعد از فارغ التحصیلي از دانشگاه در شرکتي مشغول به کار شد و يک زندگي پر مشغله و پر درآمد را آغاز کرد. در اين مدت کم کم پري را فراموش کرد. سال‌ها رؤيايي نديد و چسبيد به واقعيت، زندگي برايش بي روح و خسته کننده شد و او تبديل شد به يک ماشين. اما يک شب که خسته و افسرده از سر کار برمي‌گشت، به خانه که رسيد و لباس هايش را در آورد، از اتاق خوابش صداي آواز آشنايي شنيد. صداي دلنشین پري، غرق شادي‌اش کرد. خوشحال و خندان به سمت اتاق شتافت و آنجا پري با

انتقام کيمياگر

نوت: اين حکايت را حتمآ بخوانيد! گروهي کوه‌نورد، راه‌شان را گم مي‌کنند و به شب مي‌خورند. غاري مي‌بینند و تصمیم مي‌گیرند شب را در آنجا سپري کنند. آنجا آتشي روشن مي‌کنند و گرد آن به صحبت مي‌نشينند. در لحظه‌اي که همه‌شان ساکت مي‌شوند، ناگهان از اعماق غار صداي مرموزي به گوش‌شان مي‌رسد. همگي با کنجکاوي و حیرت به هم نگاه مي‌کنند. یکي از آن‌ها که از بقیه کنجکاوتر بود بلند شد و چند قدمی به سمت منبع صدا حرکت کرد. اما در راه دلهره‌ي عجیبي به جانش افتاد و برگشت پیش بقیه. کلي به آن‌ها اصرار کرد تا بالاخرهراضي‌شان کرد با هم بروند و از ِسرّ صدا سر در بياورند. همان طور که مشعل به دست پيش مي‌رفتند صدا بلندتر و واضح‌تر مي‌شد. تا اين‌که بالاخره به دروازه‌اي رسيدند که بالاي آن کتيبه‌اي بود، روي کتيبه نوشته بود " ای رهگذر! جوانمرد باش و ناموس مرا حرمت نگه‌دار و به او دست نزن ديگر نمي‌توان به او کمک کرد." با تعجب نگاهي رد و بدل مي‌کنند و باز صدا به گوش‌شان مي‌رسد. این بار ديگر مي‌شد تشخيص داد که صدا، ناله نااميدانهء يک زن است. با هم از دروازه عبور مي‌کنند و آن‌گاه با صحنه شگفتی روبرومي‌شوند. تالار

توبه سر پيري (اين فرشته جوان و پير فرق نمی‌ده!!)

Image
روزي پيرمردي بعد از عمري گناه و معصيت تصميم گرفت اين آخر عمري به درگاه خدا رو بياورد و هر طور شده خوش گذراني آن دنيايش را هم تضمين کند. به همين خاطر رفت در باغي و زندگي زاهدانه‌ای را شروع کرد. از صبح تا شب عبادت مي‌کرد و مي‌زد توي سر خودش که خدايا مرا ببخش که غلط کردم. يکی از روزها که در باغ مشغول گريه و زاري بود از لابلای درخت‌ها پيکر لخت و عور زني به چشمش مي‌خورد. با هزار زور و زحمت بلند مي‌شود و لنگان لنگان مي‌دود به سمت زن. در راه مدام زمين مي‌خورد و باز بلند مي‌شد و به زحمت مي‌دويد. تا اين‌که بالاخره در يکی از زمين خوردن‌هايش سرش به يک تخته سنگ برخورد کرد. در حالت جان کندن چشمش باز شد و ديد که آن پيکر لخت در واقع يک فرشته مرگ بوده. با آخرین نفس‌هايش مي‌پرسد که " آخه لا مصب، چرا نگذاشتی اين دم آخري عاقبت به خير بشم؟ فرشته گفت " داشتم از اين‌جا رد مي‌شدم که دو فرشته مسئول نوشتن اعمال تو را که دوستان قديمي من هستند ديدم. فرشته شانه چپت اعصابش حسابی خرد بود و به من گفت نمي‌دانم از دست این پیر مرد چه کار کنم يک عمر کار صبح تا شب نوشتن گناهان جور واجور او بود. الان ناگهان توبه

عکس خاطره - هرات 2010-9-16

Image
----- عکس خاطره - افغانستان - هرات - آبده تاریخی پل مالان ----- ----- عکس خاطره - افغانستان - هرات - آبده تاریخی پل مالان -----

عکس خاطره - هرات 2010-9-15

Image
عکس خاطره - افغانستان - هرات - آبده تاریخی خواجه غلتان عارفی ------------- عکس خاطره - افغانستان - هرات - بنا یادگار سمبولیک و خاطره انگیز باسازی جوار آرمگاه مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی عارف شهیر هرات -------------

عکس خاطره - هرات 2010-9-13

Image
عکس خاطره - افغانستان - هرات - آبده تاریخی مسجد جامع هرات